میشود از هر چیزی تهی شد و البته تنها.اطرافم پر باشد از آدم و اتفاق ولی ببینم که یکسال شده از حس دراز کردن پاهایم رو ننو تهی شده ام.آن،حس نیست و گم شده است.باد و برف توی صورتم وسط کوه های اصفهان.با فراز زمستان ماسال.با حسام شب گردی.با امین شیر پسته رو به روی پلاسکو.با رفقا دو شب در کلبه ی جنگلی.هر لحظه میتوانم برای همه ی آن ها احساس تنهایی بکنم.

 

سکانس والیوم خوردن "مری" توی "مری اند مکس"جزو بهترین سکانس های چند ماه اخیرم بود.احساس رهایی و توهم فکری که شب ها زیاد سراغم می آید.در خواب و بیداری و احساس به هم ریختن نظام همیشگی زمان.


مشخصات

آخرین جستجو ها