بسم الله

صبح ها در این تابستان کسل کننده شش و نیم از خواب بیدار میشم.میزنم بیرون و دو دقیقه بعد بیمارستانم!این از خوبی های شهر کوچک و خلوت است!!میرسم سی سی یو و شرح حال میگیرم و بعد بعضی وقت ها مثل امروز مورنینک!از مورنینگ ها چیز زیادی نمیفهمم و کسلم میکند و با همان حس چرت دم صبح و گشنگی و خماری صبحگاهی سر میکنم.بعد دوباره راند با استاد و بعد خواب عصرگاهی در خانه!این ها تازه اول قصه است!باید به ملالم عادت کنم!

مشخصات

آخرین جستجو ها