بسم الله


بخش ارتوپدی دارد تمام میشود.سرشار از بیهودگی.همان طور که از بیمارستان انتظار داشتم.مبارکم باد.


ناداستان میخوانم و میروم گم میشوم لای زندگی دیگران.چیزی که خودم نبوده ام ولی میخواهم حس کنم.


از تمام خقیقت های دنیا مرگ همیشه برایم جذاب تر از بقیه بوده.چیزی که نمیشود تعریفش کرد و راه برگشتی ندارد و برای همه ی آدم های دنیا به یک شکل اتفاق می افتد.همین است که بیشتر تجربه های زندگی ام را در مقابل این حقیقت بالا پایین میکنم تا وزنشان دستم بیاید.آدمی که مرگش نزدیک باشد از چیزی نمیترسد و مگر پنجاه سال نزدیک نیست؟


آخر هفته ی خوبی نبود.شاید هفته ی بعد بروم سبلان.قله زدن همیشه جواب میدهد.


مشخصات

آخرین جستجو ها