بسم الله

 

امشب 23 امین سالی شد که دارم از اکسیژنِ هوا استفاده میکنم.روی خاک زمین راه میروم.از چیزهایی که دیگران برایم ساخته اند و خریده اند استفاده میکنم و احساسِ زنده بودن میکنم.نمیدانم من چه چیزی به این جهان اضافه کردم؟من چه کردم که امروز که در دلت شعف انگیزم؟فکر نکنم چیزی باشه.چیز خاصی نبوده.روز تولدم یک روزِ کلاسیک و زندگی بحش برام بود.رفتم لواسون خونه ی خاله ام اینا و از باغشون گوجه چیدم.بعدشم یه ماهی خوشمزه خوردم و گرفتم خوابیدم.بعدش بیدار شدن و چایی خوردن تو بالکن و بعدشم دیدن مستندِ قشنگ بی بی سی راجع به حیوونا که یه جاییش که بچه لاک پشت هارو نشون میداد که به خاطر نور شهر مسیرشون رو گم میکردن تحت تاثیرم قرار داد.یادِ خودم افتادم که تو عالم بچگی و همین الان به خاطر نورهای اضافی خیلی وقت ها شده مسیرم رو گم کردم.بعدش هم حرف زدن با شوهرحاله و کیک و دو تا موزیک و شام و خونه و خستگی.زندگی رو احساس کردم.

امسال از همون شب تولد تا الان و چند ماه پیش از بودن هر کسی که کنارم بود خوشحالم و از نبودنِ کسی هم ناراحت نیستم.احساس سرخوشی و خوشحالی بیشتری دارم با اینکه حسابی کار و زندگیم روی هم تلنبار شده و خیلی کار نکرده دارم ولی حال و روزم بهتر از همیشه شده.شکر.


مشخصات

آخرین جستجو ها